. پر از درخت های بلند چنار و درخت های توت و شاه توت و گردو!  درخت های گردو رو از روی گردوهای نصفه و نیمه ای که کف زمین افتاده بود کشف کرده بودم. کار کلاغ ها بود. قارقاری میکردن و اگر حواست نبود گردوی نیمه خورده از لای منقارشون می افتاد درست وسط سرت. درد داشت، به خصوص وقتی نمیدونستی از کجا و چرا یکدفعه چیزی توی سرت خورده. بالاخره پروپوزالم رو ثبت کرده بودم و میخواستم عکسی به یادگار از اون روز داشته باشم اما، نه با منظره چمن و درخت ها که حالی شادتر از حالی داشتند که تجربه میکردم.

نه با گل های اختر درشت باغچه ها که رنگ قرمزشون ذهنم رو درگیر میکرد. از کنار گل های آهار و آفتابگردان و اطلسی های باطراوت و و گربه های رنگارنگ در حال استراحت و از روی سنگفرش های دوست داشتنی کف پارک دانشگاه رد شدم. پشت دانشکده پزشکی فضای رهاشده ای وجود داشت با بازمانده های چوب و سنگ و آهن که حاصل تلاش های نافرجام آبادسازی این قسمت از دانشگاه بود. همانجا، می ایستم پشت به دیوار، لنز دوربین را از سرسبزی های دوردست میچرخانم به سمت دیوار آجری کهنه کرم رنگ و دکمه شات را میزنم.

دوربین تق میکند و چشم هایم را ثبت میکند. مجددا دکمه شات را میزنم. برای ده ثانیه چشم هایم را میبندم. دوربین تق دیگری میکند و از چشم های این بار بسته ام،عکس دیگری میگیرد.

دوربین، بی آنکه یادم باشد تنظیم شده روی ده ثانیه.ده ثانیه به لنز دوربین چشم میدوزم. طناب گره خورده مقابل چشم هایم کشیده میشود. ماسک به صورت دارم.همه ماسک به صورت دارند.صورت هایمان قابل تشخیص نیست!

حکم برای کداممان بود؟ احساس خفگی میکنم.

دوربین تق میکند و چشم هایم را ثبت میکند. مجددا دکمه شات را میزنم. برای ده ثانیه چشم هایم را میبندم. دوربین تق دیگری میکند و از چشم های این بار بسته ام،عکس دیگری میگیرد.

نوشته:مونا کاظمی

عکس:مونا کاظمی

.