دوست بودن را تعریف کنید!

اما قبل از آن اجازه بدهید اول من تعریفم را از این مفهوم غریبِ آشنا بگویم…

تا شاید شما هم فرصت بیشتری برای فکر کردن داشته باشید.

دوست بودن…..

یک رابطه ی پیچیده ی ساده

یک لحظه ی خاص

یک گفتگوی بی پرده

یک حس مشترک

و شاید

یک من

و یک او….. سیزدهم آذر، هوای مرموز آخر پاییز، سکوت مسیر، قدم زدن در خیابان های ناآشنایی که احساس می‌کردم پیش تر آنجا بوده ام، آن هم با او.

دستان یخ زده ای که در هم گره کرده بودیم و گام های نامتوازن بلند و کوتاهی که بر می‌داشتیم به سمت جایی که او می‌دانست و من قرار بود بفهمم… و اما مقصد: کافه فکر، انتهای کوچه ای بن بست، پشت درختان بید مجنون…

 

هم چنان سکوت، حتی زمان بالا رفتن از پله ها، حتی زمان چای نوشیدن، حتی زمان عکس گرفتن و حتی زمان بازی کردن…. لحظه هایی که آنجا بودیم، نشد به هم بگوییم که وقتی با هم هستیم، همان احساس پیچیده ی ساده، همان احساس خاص، همان احساس بی پرده را داریم

نشد بگوییم که خیلی با هم دوستیم، خیلللی.

اما کافه فکر، انتهای همان کوچه بن بست، برای همیشه گواه این دوستی است… دوست بودن یعنی حس امنیت، وقتی حتی نمیدانی مقصد کجاست اما مطمئنی خواب آنجا را کنار او دیده ای… حالا دوست بودن را تعریف کنید!

عکس: فاطمه آرمند

نوشته: فاطمه آرمند